خانواده فهیم، فرهیخته و فرزانه پروفسور کاظم سعیدی

 با سلام و دعای خیر، خبر درگذشت استاد عزیزمان جناب آقای دکتر سعیدی، موجب تاثر و تالم گردید. استادی که علی رغم تحصیل در بهترین دانشگاههای دنیا، و امکان حضورش در همان دانشگاهها، با بازگشت به کشور، عمر عزیزش را صرف گسترش و توسعه شیمی آلی در کشورمان نمود. استاد سعیدی سالها به عنوان رئیس کمیته شیمی آلی انجمن شیمی ایران، راهبری علمی این رشته را بر عهده داشتند. برخود فرض می دانم، که این مصیبت را خدمت شما خانواده ی گرامی، شاگردان، همکاران، هم صنفان، هم شهریان، جامعه پیشتاز و پیشگام شیمی کشور، ارادتمندان مرحوم و سایر وابستگان تسلیت عرض نموده و از خداوند بزرگ برای آن مرحوم مغفور غــفران الهی و برای بازماندگان و صبر جمـیل مسئلت می نماید. مطمئنا مرحوم مغفور جنت مکان خلد آشیان با تربیت انسانهای فرهیخته، دانشمند و عالمان اثر بخش ملی و فراملی آمرزیده بوده و با ائمه اطهار ، صالحان و مقربان درگاه ایزدی محشور و همنشین خواهد بود.

  محمدعلی زلفی گل
وزیر علوم، تحقیقات و فناوری

دلنوشته ای به یاد استاد فقیدم،
دکتر کاظم سعیدی


روزی که خبر قبولی ام را در ارشد شیمی معدنی دانشگاه شهید باهنر کرمان شنیدم، تصور نمی کردم دوران طلایی دانشگاه تهران را دگر بار تجربه کنم، اما حضورم در زادگاه، کرمان، دیار کریمان، و دانشگاه شهید باهنر، تجربه ای فراتر از زندگی بود. دانشگاهی که به همت مهندس افضلی پور و بانو فاخره صبا، در دوران بی رونقی این شهر ساخته شده بود تا محفلی شود از اساتیدی که تنها عشق می توانست آنها را در این شهر کویری و بدون امکانات جمع آورد. محفلی از انسانهای شریف، که با علم و اختیار خود، زیستن و استادی در کرمان محروم آن زمان را به تدریس در دانشگاه های تراز اول و شهرهای برخودار، ترجیح دادند.
خاطراتم را که مرور میکنم درمی یابم چقدر خوشبخت بودم در سرنوشت من آشنایی با چنین مردان شریفی، رقم خورد.
صبح امتحان شیمی فیزیک پیشرفته، همگی منتظر دکتر نقیبی بودیم. چند ساعت قبل، آن زلزله ویرانگر، بم را به تل خاکی بدل کرده بود، استادمان، دکتر نقیبی با وانتی که در بار آن تانکری چندهزار لیتری آب سوار بود، آمد. چشمان دکتر داد میزد در سوگ این مصیب، بسیار گریسته است. به ما نگاهی کرد، گفت آمده ام بگویم هر کسی مایل است با من بیاید برویم به کمک، ....
چندماهی از این حادثه نگذشته بود، دکتر نقیبی، ناباورانه به رحمت خدا رفت. دوست سالیان دور و دراز او، دکتر نوروزیان عزیزم، که من تا زنده ام، شیفته و دلباخته مرام و منش معلمی و شرافت انسانی بی نظیر اویم، تاب این فقدان را نیاورد و سکته کرد، آدمی به این دوستی ها، غبطه می خورد.
نمی توان در مورد استاد نوروزیان نوشت، دریایی است که شرح او در یک کتاب هم نمی گنجد. اگر قرار باشد تندیسی از شرافت معلمی بسازند، بی شک باید او را نقش زنند.
ضلع سوم این مثلث طلایی، انسانی شریف بود که دیروز خبر درگذشتش را شنیدم، دکتر کاظم سعیدی
چنان در بهت فرورفتم که آرزو میکردم خواب باشد و کسی مرا از خواب بیدار کند، اما این کابوس دهشتناک، حقیقت داشت.
هر چه به سالیان مانوس بودن با ایشان می اندیشم، جز انسانیت، شرافت، معلمی و عشق چیزی نمی بینم. لحظه لحظه بودن با این سه انسان شریف، تلمذ وارستگی بود.
یاد این شعر استاد هوشنگ ابتهاج افتادم که،

  • چه فکر میکنی
  • که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته‌ای است زندگی
  • در این خراب ریخته 
  • که رنگ عافیت از او گریخته
  • به بن رسیده ، راه بسته ایست زندگی
  • چه سهمناک بود سیل حادثه 
  • که همچو اژدها دهان گشود
  • زمین و آسمان ز هم گسیخت
  • ستاره خوشه خوشه ریخت
  • و آفتاب
  • غرق شد در کبود دره ‌های آب
  • هوا بد است 
  • تو با کدام باد میروی 
  • چه ابرتیره ای گرفته سینه تو را
  • که با هزار سال بارش شبانه روز هم
  • دل تو وا نمی شود 
  • تو از هزاره های دور آمدی 
  • در این درازنای خون فشان
  • به هرقدم نشان نقش پای توست
  • در این درشت نای دیو لاخ
  • زهر طرف طنین گامهای ره گشای توست
  • بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
  • به خون نوشته نامه وفای توست
  • به گوش بیستون هنوز
  • صدای تیشه‌های توست
  • چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود 
  • چه دارها که از تو گشت سربلند
  • زهی که کوه قامت بلند عشق
  • که استوار ماند در هجوم هر گزند
  • نگاه کن هنوز ان بلند دور 
  • آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
  • کهربای آرزوست
  • سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
  • به بوی یک نفس در ان زلال دم زدن
  • سزد اگر هزار باز بیفتی از نشیب راه و باز
  • رو نهی بدان فراز
  • چه فکر میکنی 
  • جهان چو ابگینه شکسته ایست
  • که سرو راست هم در او 
  • شکسته مینماید
  • چنان نشسته کوه
  • در کمین این غروب تنگ
  • که راه 
  • بسته مینمایدت
  • زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
  • به پای او دمی است این درنگ درد و رنج
  • بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند
  • رونده باش
  • امید هیچ معجزی ز مرده نیست
  • زنده باش 


روحش شاد آنکه همیشه در دل و جان من، زنده است.
امیر   شکوه سلجوقی
دانشیار گروه شیمی دانشگاه فردوسی مشهد